واردمغازه
میشونددخترپالتوراامتحان میکندوبعدازنیم ساعت میگه که خوشش اومده پسر:ببخشیدقیمت این
پالتوچنده؟
فروشنده:360 هزارتومان پسر:باشه میخرمش دختر:آروم میگه ولی تواینهمه پول روازکجامیاری؟
پسر:پس اندازه1ساله ام هست نگران نباش چشمان دخترازشدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی توخیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتارموردعلاقه ات
روبخری پسرجوان روبه دختربرمیگرده ومیگه: مهم نیست عزیزم مهم اینکه بااین هدیه
توراخوشحال میکنم برای خریدگیتارمیتونم1سال دیگه صبرکنم بعدازخریدپالتوهردوروانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رودوست داری؟ دختر:آره پسر:چقدر؟ دختر:خیلی پسر:یعنی به غیرازمن هیچکس
رودوست نداری ونداشتی؟ دختر:خوب معلومه نه یک فالگیربه آنهانزدیک میشودروبه
دخترمیکندومیگوییدبیافالت روبگیرم دست دختررامیگیرد فالگیر:بختت بلنده دخترزندگی خوبی داری
وآینده ای درخشان عاشقی عاشق چشمان پسرجوان ازشدت خوشحالی برق میزند
فالگیر:عاشق یک پسرجوان یک پسرقدبلندباموهای مشکی وچشمان آبی دخترناگهان دست
وپایش راگم میکند پسروامیرود دختردستهایش راازدست فالگیربیرون میکشد چشمان
پسرپرازاشک میشود روبه دخترمی ایستدومیگویید: اورامیشناسم همین حالاازاویک پالتوخریدیم
دخترسرش راپایین می اندازد پسر:تواون پالتورانمیخواستی فقط میخواستی اوراببینی ماهرروزازآن
مغازه عبورمیکردیم وهمیشه توازآنجاچیزی میخواستی چقدرساده بودم نفهمیدم چرابامن
اینکاروکردی چرا؟ دخترآروم ازکنارش عبورکرداوحتی پالتوموردعلاقه اش راباخودنبرد
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت